The Thinker PERSON !

The Thinker PERSON !

تمام ِ تلاشم بر این است که افکار و ایده های خودم را در اینجا تخلیه کنم ..
به نظر می آید نوشتن موجب خلاقیت و آسودگی می شود :)

آنچه یک هنرمند می خواهد !

Tuesday, 3 Mordad 1396، 10:01 PM

یک : خود تحویل گیر هم خودتونید :دی!

دو : با کار هاش توجه دیگران رو جلب کنه و یه کاری کنه تحسینش کنن!

سه : یه هم پا ، مثه خودش ، با اخلاقیاتش ..

چهار : تمام آنچه مربوط به شاخه هنری که نیاز دارد ! (می فور اگزمپل : تمام ابزار و وسایلی که ممکن است برای عکاسی ، نقاشی و یا طرح های "ماندالا" و امثال آن به کار برده شوند)

پنج : لطفا بهمون نگید این کارا چه فایده داره بیخوده |:

شیش : (این یـ وسط مهم بودا!) حوصله ! اعصابمون رو خورد نکنید ما حساسیم :(:

هفت : داشتم فکر میکردم به غیر از کارای هنری هیچ کاری بلد نیستم که اومدم بکشم دیدم حوصلشو ندارم ناامید شدم :| (ریاضی ، یک همیشه استثنا!)

هشت : بعله ! ما شلخته ایم :| مگر اونایی که تیپ هنری ـشون قوی نباشه زیاد و یه تیپ دیگه مثل قراردادی اومده باشه روش!

نه : حمایت :)

ده : کاپی نزنیم :)

یازده : بی پروفشنال :)

دوازده : دیگه داره میره تو چرت و پرت :دی

سیزده : روز دختر هم مبارک -با قیافه این چه مسخره بازی ایه :/-

درسته همش شبیه پ.ن بود خاب ولی ،

پی نوشت : حیدر (فـــ.میم) فکر کنم اون نقاشی که گفتم دارم برات میکشم رو بالاخره تموم کنم :دی

_تر : پست بی مزه هم خودتونید :/

اُکسیدان -فیلم-

Sunday, 25 Tir 1396، 09:35 PM
فیلمی‌ست ؛ مثلا طنز . نکتهٔ مثبتی که وجود دارد این است که برخلاف این فیلم‌های جدید ؛ سر و ته دارد و آدم می‌تواند بفهمد فیلم چیست و این صوبت ها! نه مثل فیلم هایی که لیلا حاتمی در آن بازی می‌کند ..
خلاصه اینکه حداقل به نسبت دیگر فیلم‌ها ٬ وقت تلف کردن محسوب نمی‌شد و با توجه به ویکی پدیا؛ خانومِ یک آقایی غیرقانونی به خارج از کشور میرود و همسر وی درگیر رفتن به خارج است تا به کنارِ وی برود اما امان ٬ که خانومِ وی در نهایت برای گرفتن اقامت ٬ ازدواج می‌کند.. :(
نمیدانم چرا بازی شقایق دهقان را دوست دارم :) حالت دهانش را .. لحنش را .. حیف که تا مدتی مدید٬ فقط با شنیدن صدایش به یاد `خانوم شیرزاد` می‌افتادم .. :)
و در نهایت اینکه به نظرم از بین جفت هایی که فیلم طنز بازی می‌کنند٬ پژمان جمشیدی و سام درخشانی ٬ بهتر از همه هستند (اشاره به سریال پژمان و خوب٬ بد٬ جلف) :))
پی‌نوشت : فردا مامان میاد از مسافرت :) باورم نمیشه ... :))) 
پی‌نوشت‌تر : شب خوش :) 😉

مهارت های اجتماعی

Friday, 23 Tir 1396، 09:11 PM

بنده هیچگاه مهارت‌های اجتماعی‌ام خوب نبوده است و با این حالی که تلاش سرشاری برای بهتر شدن در آن داشته‌ام؛ اگر کسی نبوده باشد که از قبل مرا بشناسد قطعا مرا آدمی تقریبا مزخرف می‌بیند .. هر چند که اگر منِ قبلی بود؛ حتی چنین چیزهایی در ذهنش خطور هم نمی‌کرد. (جادارد از مادرِ گرام تشکر کنیم که تلاشی بسیار در این راستا انجام داده است :دی! منظور تغییر دادن خصوصیات من ... که تا حدودی موفق بوده است و تا حدودی هم خیر!)

خلاصه اینکه من از کودکی با سلام کردن (خجالت می‌کشیدم که سلام کنم!!) مشکل داشتم .. چه هدایایی که برایم در نظر گرفته نشد و من با همین ذهن سرشارم (:دی!) تمامی آنها را بدست آوردم :) گفتند اگر سلام کنی فلان چیز را برایت می‌خریم ؛ یک بار سلام کردم و تمام D: D: ..

من حتی٬ با تشکر کردن هم مشکل داشتم؛ و دارم .. چه کلنجارهایی که برای سلام کردن با خودم نرفتم .. و بعد انتظار تشکر که هیچ ؛ انتظار ری اکشن دادن شروع شد ... چقدر برایم سخت بود و هست تمام اینها .. 

چند روزی پیش هم خانواده مادری ام شکایت داشتند که چرا هنگام خروج خداحافظی نکرده ام و کمی نگران شدند .. ارتباط برای من همیشه سخت بوده است .. ربط اطلاعات به خودم و دیگران را نمی‌فهمم و ناخودآگاه من "به تو چه" تعریف شده است .. نه اینکه در ذهنم تکرار کنم فقط به دنبال چنین چیزهایی نیستم ‌.. 

خلاصه اینکه حالا همیشه تلاش می‌کنم و در ذهنم میگویم .. مثل امشب ٬ سرِ شامی که عمو دعوت کرد بود کل زمان خوردن را به این فکر می‌کردم که تشکر کنم و منتظر بودم که غذا را تمام کنم تا بگویم و راحت شوم .. چه بسا هنوز هم برایم سخت است .. با این حال؛ وقتی گفتم : "عمو .. مرسی خیلی خوشمزه بود"از شانس مزخرف من عمو نشنید و مطمئن بودم برای بار دوم بیشتر اذیت می‌شدم دیگر چیزی نگفتم اما از عذاب وجدان تشکر کمی راحت شدم ... :(

پی نوشت: کی بشه که مملکت و مدیریت یه سری از سازمان ها و مکان های تفریحی متوجه شوند که اجباری کردن چادر هیچ فایده ای ندارد و تنها مزیت آن این است که آنها داری مشتری های محدود و خاص خودشان باهمان باورها و ویژگی هایش اخلاقی را خواهند داشت و نه بیشتر! که خدایی این مزیت نیست!! :/

remember all those times ! :)

Wednesday, 7 Tir 1396، 11:29 AM
دلم برای آن دوران که به نوشتن فکر میکردم ؛ کمی تنگ شده . این را الان فهمیدم . وقتی یکی یکی عنوان پست هارا میخواندم فهمیدم که قبلا به محیطم به طور ِ نوشته نگاه میکردم . اتفاقاتی که خیلی هم به چشم نمی آمدند در ذهن من ثبت می شدند و بعد به روی کاغذ یا صفحات وب می آمدند .. 
روزها سریع تر از آنچه که فکر می کنم می گذرند . به نظرم میرسد همین دو روز پیش بود که دبستان بودم و راهنمایی هم که اصلا به چشمم نمی آید . بیشترین چیزی که به چشمم می آید همان است که متعجبم کرده است : "چقدر تغییر کردم!" اما تغییرات کاملا به نفع من نبودند . که البت اکثرشان به ضررم هم تمام شدند . رفیق بازی ، اهمیت دادن ، خندیدن ، من یک درونگرای ِ بی خیال ِ بی حس بودم و درسخوان . خودم هم نمیدانم چگونه میخواندم به آن خوبی . نمیدانم که چه شد اینطور شد اما تاسف باقی مانده .
تاسف اینکه چرا دیگر کتابخوان نیستم؟ تاسف اینکه آنقدر بد و مزخرف شده ام که بعد از ظهری زبان دارم والان کتاب را باز کرده ام و می بینم چیزی نمیفهمم و حتی حوصله ام نمیکشد بفهمم . از کم دانستن کلمه های انگلیسی گلایه میکنم و کتاب خودم را نمیفهمم !
به کدام سو می روم؟
قبلا گاهی جرقه ای زده میشد و تا حامی اش بودم روشن بود و هرلحظه بزرگتر میشد ومرا به موفقیت نزدیک تر میکرد ؛ اما الان حتی جرقه ای هم نیست . حوصله هم نیست . نمیدانم چه کنم . از دست خودم و رفتار ها و اخلاقیاتم کافه شده ام .. همین جدید ها البته. 
بد شدن به این گونه مورد پسندم نیست ، خود ِ قبلی ام را میخواهم :(