از کتابهای ِ : وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ، اتفاق، بعد از تاریکی
وقتی برای مرگ و وقتی برای زندگی : کتاب ، درباره ی جنگ جهانی دوم است . یادتان است که یک بار گفتم که یک کتاب ِ مزخرفی بود که اولش را اصلا دوستش نداشتم اما بعد بسیار به آن علاقمند شدم؟ اصلا هم ادبیات سنگینی ندارد اما جملات بکار رفته در دیالوگ ها بسیار دلنشین هستند . سرباز واقعا دورانی را زندگی میکند و عاشق میشود و درک میکند و درک میشود . و واقعا کارهایی را که میکند ارزشش را میداند .. مخصوصا آرامش! و اصلا برایش خرج و مخارج مهم نیست و فقط به دنبال یک نوشیدنی و غذای خوب در مکانی دنج و آرام و امن است .. و حقیقتا داستان بسیار مزخرف تمام میشود . در یکی دو جمله! پس پیشنهاد میکنم اگر روی پایان داستان ها خیلی حساسید (نه اینکه بگویید چقدر بی معنی است! بعضا هستند که کل داستان یک طورایی برایشان آخر داستان است.) این کتاب را نخوانید، در غیر اینصورت کتاب قشنگی ست .. بیخیال دوسه فصل کشت و کشتار ِ ابتدای ِ آن :)
بخش ها و جملاتی از کتاب :
تنفر! کی میتواند اجازه داشتن چنین تجملی را به خودش بدهد! تنفر آدم را بی احتیاط میکند ..
معجزه همیشه در کنار ناامیدی انتظار می کشیم.
- من حالا میدانم که چرا خودمان را پیر احساس میکنیم . برای این است که این همه گند دیده ایم . گندی که مردمی بهم زده اند که از ما پیرترند و می بایست عاقل تر باشند .
الیزابت جواب داد: «خودم را پیر حس نمیکنم!»
گربر به او نگاه کرد، قیافه اش نشانی از پیری نداشت. گفت: «پس خوشحال باش.»
+ خودم را زندانی حس میکنم! این از احساس پیری کردن هم وحشتناک تر است!
وقتی ما یک شهر را بمباران میکنیم، این کار یک احتیاج استراتژیکی است؛ وفتی دیگران میکنند، یک جنایت ِ پست!
- برای خواندن متن های ِ بیشتر در کانال از هشتگ ِ : #وقتی_برای_زندگی_و_وقتی_برای_مرگ استفاده کنید. -
اتفاق : یک رمان ِ بسیار ساده و به نظر ِ من حدودا بی محتواست! که چیزی نمیشود از توی ِ آن در آورد .. فقط بسیار سریع میگذرد و میدانید؟ به این فکر میکنید چه ترسناک به آنچه نمیخواهیم تن میدهیم و ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم عمر گذشته و روزگار به دست خود نگرفته ایم و او مارا به بازی گرفته است! در کل برای تفریح شاید اما پیشنهاد خواندنش را ، اگر به دنبال رمان هایی هستید که حسی در شما زنده کنند یا چیزی غیر از آنچه گفتم در پشت صحنه اش آموزش دهند ، بهتان نمیدهم !
فقط یک جمله اش را یادداشت کردم :
اولین جمله مثل انداختن ِ قلاب به دهان ماهی است. استقامت، شرط ِ پیروزی است. نباید ول کرد. هر قدر هم ماهی دست و پا بزند ..
بعد از تاریکی : باید ذکر کنم که من به طور عجیبی قلم ِ هاروکی موکارامی را دوست ندارم! و تا می آیم به آن عادت کنم و خودم را به سمت و سوی کتاب ببرم یک هفته طول کشیده است! :|
اما خب حقیقتا آنقدر ها هم بد نیست . حداقلش بی معنی و مفهوم نیست و چیزی را در دور ها به آدم میفهماند. خب خداییش قلمش عجیب است .
داستان روایت یک شب تا صبح است .. در تاریکی در ژاپن٬ و مردمی شاید گیج و گم شده و شاید آسیب دیده و آسیب رساننده .. به قول همان کتاب اولی : "شب آدم آن چیزی است که باید باشد نه آن چیزی که شده است."
از جملات این کتاب :
یک روز آدم دلخواهتو پیدا میکنی٬ ماری٬ و یاد میگیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من اینطور فکر میکنم. پس کمتر از اینو قبول نکن. تو این دنیا چیزهایی هست که باید به تنهایی انجام بدی٬ و چیزهایی هم با کمک دیگرون. مهمه که این دو رو مساوی باهم ترکیب کنی.
اینطور نیست که زندگیمون فقط به روشنی و تاریکی تقسیم شده باشه. شناخت و درک سایهها فقط از ذکاوت سالم بر میآد. و کسب ذکاوت سالم زمان و تلاش زیادی میبٙره..
کتابی هم که الان دارم میخونم خیلی خوبه ^_^ انسان در جستجوی معنی
- 96/06/28