از توهمات بسیار خوبم٬ کاش تا ابد در آن زندگی میکردم ..
یک جایی بود٬ شاید باید بگویم یکی از بهترین جاهایی که میتواند برای من ِ هنری وجود داشته باشد. چنان خوب بود که دلم میخواست تا ابد در آن محل بمانم .. قلبم هنوز در شوق آنجاست!
انگاری جشن ِ فارغ التحصیل بود .. اما نمیدانم .. جشن فارغ تحصیلی کی؟ کدام دانش آموزان؟ چون نمیشناختمشان! دهنم گروهی از آدمها را جایگزین کرده بود که تنها شخصی که شاید میتوان گفت مرتبط بود «نوشین» بود. چرا؟ چون گرافیک خوانده .. اما خوانده! و الان دانشگاه است و حتی ازدواج هم کرده!
کجا بود؟ در یک خانهی سنتی ایرانی ... تمام آنهایی که آنجا بودند جوری نشسته بودند که مشخص بود شخص مهمی هستند .. موسیقی بی کلام پخش میشد که بعدها فهمیدم چند نفری آهنگساز در آن جمع حضور داشتند و آهنگهای آنها با دو پیانو نواخته میشده .. در انتهای خوابم بیاد میآورم حتی با خیاری که بسیار بزرگ بود هم ساز میزدند!
فکر کنم محدوده ماجرا را فهمیدید! یک جمع ِ به شدت هنری :) کتابهای نویسندگان همه جا بودند .. کتابهایی که ارزش خواندن داشتند و از جلد واسمشان مشخص بود که چقدر خوبند! و میتوانستی کتابی را که میخری ببری برای نویسنده که برایت امضاکند! شاید به آن شدت هم همه نویسندگان نبودند و نمایندگانی بازهم هنری بودند .. نمیدانم!
نقاش ها٬ موزیسین ها٬ نویسنده ها٬ گرافیست ها٬ فشن ها و طراحی کننده لباس ها٬ نویسنده ها و..؟
علاوه بر اینها٬ یک جمع شوخ بودند که دور هم جمع شده بودند ..جا برای آدمهای بیشتری نبود و لباسهایشان .. آه خدای من ..
جکاش همچین جای به این خوبی وجود داشت و اگر هست٬ میدانستم کجاست!
پ.ن۱ : میدونم شاید کمی نامفهوم نوشتم اما حول ماجرا قابل فهمه!
پ.ن۲ : آره پستی که الان گذاشته میشه باید حول موضوع عذاداری و محرم باشه ولی من یه باوری دارم و اون اینه که وبلاگ تقویم نیست .. شاید معدود روزایی باشه که از روز ِ فلان یا دهه فلان یا هفته فلان بنویسم!
- 96/07/07