اینجا هم! فرض میگیریم کسی نیست !
اصلا فکر کنم نمیدونست من هیچی نخوردم ؛ سر عصبانیت از دهنم در رفت که من اصلا امروز همین هندونه رو خوردم فقط .. بعد اومده میگه که : میخوام غذاهارو بذارم تو یخچال نمیخوری؟ ینی تا این حد از محبتش به خودم شک دارم ؛ که گفتم : مشکلت غذاهاست؟ یا من که ناهار نخوردم؟ لبخند میزنه و میگه : تو ! بهش میگم لبخند نزن ٬ و گریم میگیره . واقعا مسخره نیست این زندگی؟ آدم انگاری باید حتما گریه کنه یا یه طوریش بشه ؛ تا اهمیت بدن . درستش این نیست . درستش اینه که فضا امن باشه . دوست داشتنی باشه . قبل اینکه من بگم ؛ قبل اینکه برن سرگوشیشون تو هر فضای مجازی ای ؛ بفهمن یه بچه دارن ؛ که هنوز ناهار نخورده ... صبحونه هم نخورده ... نه اینکه من شک داشته باشم ! منو میگه؟ یا غذا رو؟
+زندگی که فعلا از آنچه فکر میکنم چرت تر است ؛ امیدوارم آینده بهتر باشه!
+گفتم ؛ بازم میگم ٬ دو ساعت کلاس نقاشی ای که نیم ساعت دیگه شروع میشه حالم رو کامل خوب میکنه و آروم میشم .. نگران نباشید اگه هستین . و میدونمم نیستین .. قرار بود فکر کنم کسی نیست ...
+حالام داره باهاش حرف میزنه! چه فایده؟ شخصیتش اینه ٬ تازه مخالفتم میکنه .. !
- 96/05/09