The Thinker PERSON !

The Thinker PERSON !

تمام ِ تلاشم بر این است که افکار و ایده های خودم را در اینجا تخلیه کنم ..
به نظر می آید نوشتن موجب خلاقیت و آسودگی می شود :)

خواب -دیشب-

Saturday, 21 Mordad 1396، 12:13 AM

خواب دیدم که در یکی از مجامع با دوستان خود نشسته بودیم و مائده هم در کنار بنده ننشسته بود . و بعد هم که باز گشتیم روبروی من در کنار شخصی به اسم نگین حاج امینی نشسته بود که احتمالا هم مهدکودکی بنده بوده و من واقعا نمی‌دونستم چه ربطی بهم دارن که اینقدر باهم حرف می‌زنند!!!
خلاصه پس از کمی حرص ٬ ناگهان پسری وارد شد و همه ساکت شدند . یکی یکی همه را نگاه کرد (در حال نوشتن ضربان قلبش بالا می رود.) و وقتی به من رسید انگاری یکی از بچه ها خندید ٬ که او به "من" گفت چون تو خندیدی تورا می‌بریم . فلانی تورا پسندیده است !!
بنده هم عصبی گشته و پس از نه چندان سکوتی از جای خود برخیستم و می‌خواستم لبخند آن عوضی را جمع کنم . دادی زدم : کی بود خندید؟ و بعد دیدم که یکی از همکلاسی های گرام به اسم و فامیل فاطمه مهدیه ٬ تقریبا سرش را پایین انداخته و از آن پایین با غم عنبیه چشم هایش را بالا آورده و می‌گوید : من !
دقیقا ذهنیت ندارم که چه شد . اما یکی به دو کردیم ٬ می‌چرخیدیم و او یکی ٬ من یکی .. چندان به یاد نمی آورم اما به نظرم یکبار او گفت : من همه را تیکه پاره می‌کنم (لاغر بود ) و من گفتم : پس آن چهار شانه ها را چه؟ همه خندیدند . و چوب را برداشت و چند نفری را با و پار کرد و به سمت من آمد : دست به ترکه میشوم و از وسط نصفش می‌کنم !
تقریبا همه‌مان به سمت در خروجی رفته بودیم . همانطور دایره ای شکل . و بعد بیرون رفتیم . و بعد دیدم که گوشی های موبایل را برداشتند و کیف و کتابها (!) را . فهمیدم دزدند و بقیه میگفتند که کاری نتوان کرد . در ذهنم وی می آمد که گوشی نباشد .. او چه؟ :(( خلاصه که رفتم و التماس که وسایل من را بدهید کیفم را بدهید تورو خدا . و آنها اول تلفن همراه مرا به اشتباه دادند که خودم مال خودم را برداشتم . بعد از آن اصرار برای کیفم که به خدا چیزی جز دفتر رنگ آمیزی ماندالا و لوازم التحریر در آن نیست ! و آن را هم گرفتم . بعد هم کتابهایم را . کتابها ناگهانی پدیدار شدند و در خوابم انگاری هر بار از آنها کم می‌شدند . مردم آنها را می‌دزدیدند و در نهایت تعداد زیادی کتابهای تست کلفت درسی که احتمالا هدیه مبتکران به من بود (نمیدانم به چه دلیل) و بعد داشتم یکی از کتابها را می‌دیدم که از خواب بیدار شدم . (صحنه کتابها را قبلا دیده بودم!!!!!!!)

پ.ن: اصلا طرز نوشتنم تو لوزالمعده‌ام خاب :|

  • UNKNOWN

نظرات  (۶)

  • بهــ ــار..
  • عصن من عاشق همین خل بودنتم :||
    پاسخ:
    منم عاشق خودتم حالا پس 
  • لیمو ‌‌
  • یا خدا باور کن یه کلمه هم نفهمیدم :))

    پاسخ:
    اینقدر هم داغون نبودا!؟؟!
  • فاطمه .ح
  • :|||||||||||||||||||||||||||||||
    پاسخ:
    😬😬
    تو خوابم نگران اون بوده
    اگ گوشیم نباشه پس او چه؟😂😂😂😂
    پاسخ:
    بمیر :|
    چه خوابای هیجان انگیزی داری تو! :|
    پاسخ:
    خیلی کم خواب می‌بینم فکر کنم واسه اونه 😁
    خیلی باحال بود :))))
    پاسخ:
    :)))))))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">